Use LEFT and RIGHT arrow keys to navigate between flashcards;
Use UP and DOWN arrow keys to flip the card;
H to show hint;
A reads text to speech;
50 Cards in this Set
- Front
- Back
- |
[Cf. Francis Gladwin, “The Persian Moonshee” (Calcutta: Chronicle Press, 1795).] |
|
بسم الله الرحمن الرحیم
|
In the Name of the Most Merciful God! |
|
پندنامه شیخ سعدی علیه الرحمة
|
The Pundnameh of Sheikh Sady |
|
کریما ببخشای بر حال ما
که هستیم اسیر کمند هوا نداریم غیر از تو فریاد رس تویی عاصیان را خطا بخش و بس نگهدار ما را ز راه خطا خطا درگذار و صوابم نما زبان تا بود در دهان جا گیر ثنای محمّد بود دلپذیر جیب خدا اشرف انبیا که عرش مجیدش بود متکا سوار جهانگیر یکران براق که بگذشت از قصر نیلی رواق |
Oh Beneficent! bestow pardon on our condition, |
|
خطاب بنفس
|
Address to the Soul |
|
چهل سال عمر عزیزت گذشت
مزاج تو از حال طفلی نگشت همه با هوا و هوس ساختی دمی با مصالح نپرداختی مکن تکیه بر عمر نا پایدار مباش ایمن از بازی روزگار |
Forty years of your precious life have elapsed, |
|
در مدح کرم
|
In Praise of Beneficence |
|
دلا هر که بنهاد خوان کرم
بشد نامدار جهان کرم کرم نامدار جهانت کند کرم کامگار امانت کند درای کرم در جهان کار نیست وزین گرمتر هیچ بازار نیست کرم مایۀ شادمانی بود کرم حاصل زندگانی بود دل عالی از کرم تازه دار جهان را ز بخشش پرآوازه وار همه وقت شو در کرم مستقیم که هست افریننده جان کریم |
Oh my heart! whosoever spreadeth the table of generosity, |
|
در صفت سخاوت
|
In Praise of Liberality |
|
سخاوت کند نیکبخت اختیار
که مرد از سخاوت شود بختسیار بلطف و سخاوت جهانگیر باش در اقلیم لطف و سخا میر باش سخاوت بود کار صاحبدلان سخاوت بود پیشۀ مقبلان شو تا توان از سخاوت بری که گولی بهی از سخاوت بری سخاوت مس عیب را کیمیا است سخاوت همه دردها را دوا است |
The fortunate maketh choice of liberality, |
|
در مذمت بخیل
|
In Censure of Parsimony |
|
اگر چرخ گردد بکام بخیل
در اقبال باشد غلام بخیل وگر در کفش گنج قارون بود وگر تابعش ربع مسکون بود نمیرزد بخیل آنکه نامش بری وگر زوزگارش کند جا گیری مکن التفاتی بمال بخیل مبر نام مال و منال بخیل بخیل ار بود زاحد بحر و بر بهشتی نباشد بحکم خبر بخیل ارچه باشد توانگر بمال بخاوری چو مفلس خورد گوشمال سخیان ز اموال برمیخورند بخیلان غم سیم و زر میخورند |
Was the sphere to revolve comfortably to the desire of the miser; |
|
در صفت تواضع
|
In Praise of Humility |
|
دلا گر تواضع کنی اختیار
شود خلق دنیا ترا دوستدار تواضع زیادت کند جاه را که از مهر پرتو بود ماه را تواضع کند هر که هست آدمی نزیبد ز مردم بجز مردمی تواضع بود حرمت افزای تو کند در بهشت برین جای تو تواضع بود مایۀ دوستی که عالی بود پایۀ دوستی تواضع کلید در جنت است سرافرازی جاه را زینت است کسی را که عادت تواضع بود ز جاه و جلالش تمتع بود تواضع کند مرد را سرافراز تواضع بود سردران را طراز کسی را که گردن کشی در سر است تواضع ازو یافتن خوشتر است تواضع کند هوشمند گزین نهد شاخ پرمیوه سر بر زمین تواضع مدار از خلایق دریغ که گردن از آن برکشیدی چو تیغ |
Oh my heart! if you make choice of humility, |
|
تواضع ز گردن فرازان نکوست
گدا گر تواضع کند خوی اوست |
Humility is respectable in those of high estate; |
|
در مذمت تکبّر
|
Censure of Arrogance |
|
تکبّر مکن زینهار ای پسر
که روزی ز دستش دراسی بسر تکبّر ز دانا بود نا پسند غریب آید این معنی از هوشمند تکبّر بود عادت جاهلان تکبّر نیاید ز صاحبدلان تکبّر عزازیل را خوار کرد بزندان لعنت گرفتار کرد کسی را که عادت تکبّر بود سرش پرغرور از تصور بود چو دانی تکبّر چرا میکنی اگر میکنی تو خطا میکنی تکبّر بود مایۀ بد بری تکبّر بود اصل بد گوهری |
Practise not arrogance, take care, oh my son! |
|
در فضیلت علم
|
Praise of Knowledge |
|
بنی آدم از علم یابد بجمال
نه از حشمت و جاه و مال و منال چو شمع از پی علم باید گداخت که بی علم نتوان خدا را شناخت کسی را که شد در ازل بختیار طلب کردن علم کرد اختیار خردمند باشد طلبگار علم که گرمست پیوسته بازار علم طلب کردن علم شد بر تو فرض وگر واجب آمد پیش قطع ارض ترا علم در دین و دنیا تمام که کار تو از علم گیر و نظام میاموز جز علم گر عاقلی که بی علم بودن بود غافلی برو دامن علم گیر استوار که علت رساند بدار القرار |
The children of Adam attain perfection by knowledge, |
|
در امتناع از صحبت جاهلان
|
Against associating with the Ignorant |
|
دلا گر خردمندی و هشیار
مکن صحبت جاهلان اختیار ز جاهل گریزنده چون تیر باش نیامیخته شکّر و شیر باش ترا اژدها گر بود یار غار از آن به که جاهل بود غمکسار اگر حصم جان تو عاقل بود به از دوستداری که جاهل بود چو جاهل کسی در جهان خوار نیست که نادان تر از جاهلی کار نیست ز جاهل حذر کردن اولیٰ بود که این تنگ دنیا و عقبیٰ بود ز جاهل نیاید جز افعال بد ازو نشنود کس جز اقوال بد سرانجام جاهل جهنم بود که جاهل نکو عاقبت گم بود سر جاهلان بر سر دار به که جاهل بخواری گرفتار به |
Oh my heart! if thou art wise and prudent, |
|
در صفت عدل
|
Praise of Justice |
|
چو ایزد ترا این همه کام داد
چرا بر نیاری سرانجام داد چو عدل است پیرایۀ خسروی چرا عدل را دل نداری قوی ترا مملکت پایداری کند اگر معدلت دستیاری کند چو نوشیروان عدل کرد اختیار کنون نام نیکست ازو یادگار جهان را بانصاف آباد دار دل اهل انصاف را شاد دار ز تاثیر عدلست آرام ملک که از عدل حاصل شود کام ملک جهان را به از عدل معمار نیست که بالاتر از معدلت کار نیست ترا زین به آخر چه حاصل بود که نامت شهنشاه عادل بود اگر خواهی از نیکبختی نشان در ظلم بندی بر اهل جهان رعایت دریغ از رعیت مدار مراد دل داد خواهان برار |
Since God hath granted you all your desires, |
|
در مذمت ظلم
|
Censure of Oppression |
|
خرابی ز بیداد بیند جهان
چو بستان خرّم ز باد خزان مده رخصت ظلم در هیچ حال که خورشید مکلت نیابد زوال کسی کآتش ظلم زد در جهان برآورد از اهل عالم فغان ستم بر ضعیفان مسکین مکن که ظالم بدوزخ رود بی سخن ستم کش گر آهی برآورد ز دل زند سوز او شعله در آب و گل مکن بر ضعیفان بیچاره زور بیندیش آخر ز تنگی گور بازار مظلوم مایل مباش ز دود دل خلق غافل مباش مکن مردم آزاری ای تند رای که ناگه رسد بر تو قهر خدای |
The world suffers destruction from injustice, |
|
در صفت قناعت
|
Praise of Contentment |
|
دلا گر قناعت بدست آوری
در اقلیم راحت کنی سردری اگر تنگدستی ز سختی منال که پیش خردمند هیچست مال ندارد خردمند از فقر عار که باشد نبی را ز فقر افتخار غنی گر نباشی مکن اضطراب که سلطان نخواهد خراج از خراب غنی را زر و سیم آرایش است و لیکن فقر اندر آسایش است قناعت بهر حال اولی تر است قناعت کند هر که نیک اختر است ز نور قناعت بر افروز جان که روشن ز خورشید باشد جهان |
Oh my heart! if thou acquirest contentment, |
|
در مذمت حرص
|
Censure of Avarice |
|
آیا مبتلا گشته در دام حرص
شده مست لایعقل از جام حرص مکن عمر ضایع بتحصیل مال که همنرخ گوهر نباشد سفال هر آنکس که در بند حرص اوفتاد دهد خسر من زندگانی بباد گرفتم که اموال قارون تراست همه نعمت ربع مسکون تراست چرا میکنی محنت از بهرمال که خواهد شدن ناگهان پایمال چرا میگدازی ز سودای زر چرا میکشی بار محنت چو خر چنان گشته سید بهر شکار که یادت نیاید ز روز شمار چنان عاشق روی زر گشته که شوریده احوال و سرکشته مبادا دل آن فرومایه شاد که از بهر دنیا دهد دین بباد |
Have a care, ye who are entangled in the snare of covetousness, |
|
در صفت طاعت
|
Praise of Obedience towards God |
|
کسی را که اقبال باشد غلام
بود میل خاطر طاعت مدام نشاید سر از بندگی تافتن که دولت بطاعت توان یافتن سعادت ز طاعت میسّر شود دل از نور طاعت منوّر شود اگر بندی از بهر طاعت میان گشاید در دولت جاودان ز طاعت نه پیچد خردمند سر که بالای طاعت نباشد هنر پرستندۀ آفریننده باش در ایوان طاعت نشستیده باش سر از جیب پرهیزگاری برار که جنت بود جای پرهیزگار |
He to whom good fortune is subservient, |
|
در صفت عبادت
|
Praise of Divine Worship |
|
برای عبادت وضو تازه دار
که فردا از آتش شوی رستگار نماز از سر صدق بر پای دار که حاصل کنی دولتِ پایدار ز تقوی چراغ روان برفروز که چون نیکبختان شوی نیکروز |
Renew your ablutions for devotion, |
|
در فضیلت شکر
|
Praise of Thanksgiving towards God |
|
زیادت کند شکر جاه و جلال
زیادت کند شکر مال و منال اگر شکر حق تا بروز شمار کذاری نباشد یکی از هزار ولی گفتن شکر اولی تر است که اسلام را شکر او ریور است ز شکر جهان آفرین سر متاب که در باغ دین شکر او هست آب |
Thanksgiving will increase your pomp and splendour; |
|
در فضیلت صبر
|
Praise of Patience |
|
ترا گر صبوری بود دست یار
بدست آوری دولت پایدار صبوری بود کار صاحبدلان صبوری بود پیشۀ مقبلان صبوری بهر حال اولی بود که در ضمن آن چند معنی بود صبوری کلید در آرزو است گشایندۀ کشور آرزو است |
If you are aided by patience, |
|
در صفت راستی
|
Praise of Truth |
|
دلا گر کنی راستی اختیار
شود خلق دنیا ترا دوستدار نه پیچد سر از راستی هوشمند که از راستی نام گردد بلند ترا گر بود راستی در نهاد هزار آفرین بر نهاد تو باد دم از راستی گزرنی صبح دار ز تاریکی جهل گیری کنار مزن دم بجز راستی زینهار که دارد فضیلت یمن بر یسار به از راستی در جهان کار نیست که در گُلبن راستی خار نیست کسی را که ناراستی گشت کار کجا روز محشر بود رستگار ز ناراستی نیست کاری بتر کزو نام نیکو شود بی ثمر |
Oh my heart! if you make choice of truth, |
|
در مذمت کِذب
|
Censure of Falsehood |
|
کسی را که گردد زبانِ دروغ
چراغِ دلش را نباشد فروغ دروغ آدمی را کند بیوقار دروغ آدمی را کند شرمسار دروغ ای برادر مگو زینهار که کاذب بود خوار و بی اعتبار ز کذّاب گیرد خردمند عار که او را نیارد کسی در شمار |
Whosoever exerciseth a lying tongue, |
|
امر در مشاهده قضا و قدر
|
Reflections on Fate and Destiny |
|
نگه کن برین گنبذِ زر نگار
که سقفش بود بی ستون استوار سراپرده چرخ گردنده بین درو شمعهای فروزنده بین یکی پاسبان و یکی پادشاه یکی داد خواه و یکی تاج خواه یکی کامران و یکی مستمند یکی شادبان و یکی دردمند یکی تاجدار و یکی باجدار یکی سرافراز و یکی خاکسار یکی نامراد و یکی کامگار یکی بینوا و یکی مال دار یکی را عنا و یکی را غنا یکی را بقا و یکی را فنا یکی تندرست و یکی ناتوان یکی سال خورد و یکی نوجوان یکی در صواب و یکی در خطا یکی در دعا و یکی در دغا یکی نیک خلق و یکی تند خوی یکی بردبار و یکی جنگ جوی یکی در تغنم و یکی در عذاب یکی در مشقت یکی کامیاب یکی در جهانِ جلالت امیر یکی در کمندِ حوادث اسیر |
Behold this dome, fretted with gold, |
|
یکی در گلستان راحت مقیم
یکی در غمِ رنج و محنت ندیم یکی را بردن رفت ز اندازه مال یکی در غم نان و خرج عیال یکی را شب و روز مصحف بدست یکی در خفته در کنج میخانه مست یکی نیک کردار و نیک اعتقاد یکی غرق در بحر فسق و فساد یکی غازی در چابک و پهلوان یکی عاجز و سست و ترسیده جان ازین پس مکن تکیه بر روزگار که ناگه ز جانت برآرد دمار |
One dwelling in the garden of tranquillity, |
|
در امتناع از اعتقاد بر غیر الٓهی
|
Warning not to have any Reliance but upon God |
|
مکن تکیه بر ملک و جاه و حشم
که پیش از تو بود است و بعد از تو هم مکن تکیه بر تخت فرمان دهی که ناگه چو فرمان رسد جان دهی مکن شادمانی بگنج و خدم که ناگه شود سربسر کالعدم |
Place not reliance upon kingdoms, pomp, and troops, |
|
در امتناع از بدی و بدکرداری
|
Warning against evil Intentions and Actions |
|
مکن بد که بدبینی ای بار نیک
نمی رود از تخم بد بار نیک مکن شادمانی بجاه و جلال که بی خوف نقصان نباشد کمال |
Commit not evil, lest you experience the same; oh my good friend! |
|
در بیان عدم ثابت حالات دنیا
|
Reflections on the Instability of Worldly Goods |
|
بسا پادشاهان شوکت نشان
بسا پهلوان کشور ستان بسا تند گردان لشکر شکن بسا شیر مردان شمشیر زن بسا ماه رویان شمشاد قد بسا نازنینان خورشید خد بسا نامدار و بسا کامگار بسا سروقد و بسا گلعُذار که کردند پیراهن عمر چاک کشیدیدند سر در گریبان خاک چنان خرمن نام شان شد بباد که هرگز کسی زان نشانی نداد منه دل برین کاخ خرّم هوا که می بارد از آسمانش بلا ثباتی ندارد جهان ای پسر بغفلت مبر عمر دردی بسر |
Many kings, of memorable reigns; |